وقتی 4 ساله بودم : بابام هرکاری میتونه انجام بده .
وقتی 5 ساله بودم : بابام خیلی چیزها میدونه .
وقتی 6 ساله بودم : بابام از بابای تو باهوش تره .
وقتی 8 ساله بودم : بابام هرچیزی رو دقیقاً نمیدونه .
وقتی 10 ساله بودم : درگذشته وقتی بابام بزرگ می شد همه چیز مطمئناً متفاوت بود .
وقتی 12 ساله بودم : خب،طبیعیه پدر درمورد آن چیزی نمیدونه،اون برای به خاطر آوردن کودکی اش خیلی پیر است .
وقتی 14 ساله بودم : به پدرم خیلی توجه نکن،او خیلی قدیمی فکر میکنه .
وقتی 20 ساله بودم : آه خدای من! او از جریان روز خیلی پرت است .
وقتی 25 ساله بودم : پدر کمی درباره آن اطلاع دارد.باید اینطور باشد،چون او تجربه ی زیادی دارد .
وقتی 35 ساله بودم : بدون مشورت با پدر کوچک ترین کاری نمی کنم .
وقتی 40 ساله بودم : متعجبم که پدر چگونه آن جریان را حل کرد! او خیلی عاقل و دانا بود .
وقتی 50 ساله بودم : اگر پدر اینجا بود همه چیز را در اختیار او قرار می دادم و در این باره با او مشورت می کردم.خیلی بد شد که نفهمیدم او چقدر فهمیده بود.می توانستم خیلی چیزها از او یاد بگیرم .
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
|
امتياز مطلب : 42
|
تعداد امتيازدهندگان : 10
|
مجموع امتياز : 10