ظهر یکی از روزها وقتی زمان 30 دقیقه نوبت بازی رسید 10-12 نفری جمع شدیم بریم تو زمین فوتبال که حالا بعد از چند روز آفتاب خوردن کم کم داشت برفاش آب می شد و البته بسیار هم لیز بود یه فوتبالی بزنیم.
بازی شروع شد منم وایستادم دروازه . از بس زمین لیز بود هرچند دقیقه یکی از بچه هار رو زمین ولو می شد. گلوله های برفی هم که پشت سرهم از بالا توسط آقای خاموشی یکی از مسئولامون و یکی از بچه ها به اسم حمیدرضا به زمین یا سروکله ی بچه ها می خورد هیجان بازی رو دو چندان کرده بود.
تو همین حین دیدم یک از بچه ها به نام مرتضی ولو شد رو زمین . بله فوقع ما وقع . گلوله حمیدرضا درست به .... مرتضی اصابت کرده بود و اونو از پا درآورده بود . حالا از هدف گیری دقیق و ضرب دست حمیدرضا هم که بگذریم ولی بازم احتمالش یک در میلیونم نبود.
ولی خوب شانس آقا مرتضی بود دیگه.
تصویری از گلوله باران زمین توسط آقای خاموشی و حمیدرضا با گلوله های برفی:

اون روز هم با کلی خاطره خوب گذشت . اگه بخوام تمام خاطرات این اردو رو براتون تعریف کنم باید یه کتاب بنویسم که مجالش نیست .
چندت کنم حکایت شرح اینقدر کفایت باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
یاد اون همه درس خوندن بخیر... یاد اون برف بازی ها بخیر..... یاد اون ناهار و شام های دسته جمعی بخیر .... یاد آرش ( یکی بچه های باحال ) بخیر .....
بالاخره روز آخر اردو هم تموم شد و بچه ها وسایلها و کتاباشون رو جمع کردن و راه افتادیم که بریم سوار اتوبوس بشیم .
اونم خودش داستانی بود . از مسیر ویلا تا دم جاده که اوتوبوس وایستاده بود یه مسیر سراشیبی خاک و سنگی بود که 20 -30 سانتی برف روش نشسته بود .
ماشین آقای علیمرادی هم تو برف گیر کرده بود و نمی کشید بره بالا . هرکی هرجا تونست نشست تا ماشین سنگین بشه یکی رو کاپوت یکی رو صندوق عقب 6-7 نفر تو ماشین و بقیه هم ماشین هل می دادن خلاصه با هر بدبختی ای بود ماشین رو آوردیم بالا البته با آینه بغل شکسته . خودمون هم نفهمیدیم چی شد فکر کنم یکی از بچه ها جوگیر شده بود رو آینه بغل نشسته بود .
خلاصه همه سوار اتوبوس شدن و راه افتادیم . از یه طرف خوشحال بودیم که بعد از یه هفته داریم میریم خونه از یه طرف هم ناراحت که چقدر زود این اردو با خاطرات خوبش تموم شد.
پایان
:: موضوعات مرتبط:
اردوی علمی جاجرود 3 ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0